فقط پستش رو لایک کردم و آف شدم.
رفتم خونه خسته و کوفته تو اتاقم بودم بعد آن شدم دیدم دایرکت پیام داده.
سریع چک کردم نوشته بود که فقط لایک کردی؟
تعجب کردم... آخه چی میگفتم؟
نوشتم چی بگم؟
اف بود جواب نداد منم خوابیدم.
یه ساعت بعد بیدار شدم دوباره آن شدم دیدم جواب داده هیچی ولی ازت ممنونم.
گفتم چرا؟
گفت تو تنها کسی هستی که وقتی فهمیدی و دیدی حرف نمیتونم بزنم ازم دوری نکردی و منو نادیده نگرفتی.
حتی نگات هم عجیب غریب نبود.
واسه همین رو کاغذ ثبتش کردم.
اینو که گفت درجا بغض کردم نمیدونستم چی بگم.
فقط نوشتم که تو اتفاقا فرقی با بقیه نداری خیلی هم با استعدادی.
این شروع این بود که با هم درد و دل کنیم پارسا میگفت نقاشی کردن باعث میشد آرامش بگیره و توی دنیای خودش باشه چون بقیه مردم غیر از خانوادهاش باهاش راحت نیستن.
یکی دو ماه گذشت یهو دیدم که کار هر روزم شده با پارسا حرف زدن و خندیدن.
حتی بهش آیدی دادم تو تلگرام با هم حرف میزدیم اصلا پا فرا تر نمی ذاشت.