2777
2789
عنوان

داستان زندگیم

| مشاهده متن کامل بحث + 39532 بازدید | 168 پست

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

رفتم سراغ کامنت ها دیدم همه از کارش تعریف کردن و اینا بعد دیدم یکی نوشته که احساس می‌کنم این چشم‌ها رو جایی دیدم خبری هست؟

هول کردم پیج رو دیدم که فهمیدم پریسا هست و پیجش خصوصی بود.

از این که منو بشناسه به یکی بگه ترسیدم بی‌اختیار رفتم دایرکت پارسا و براش نوشتم سلام میشه اون نقاشی رو پاک کنی؟

دیگه منتظر نموندم جواب بده آف شدم و رفتم درس بخونم اما کنجکاوی امونم نمی‌داد دوباره آن شدم دیدم نوشته

الناز خانوم؟

خب پیج منم مشخص بود اما بسته بود ولی بازم می‌دونستم که می‌شناسه ولی بازم دلم یه جوری شد.

نوشتم بله خودمم.

بعد سریع جواب داد که چرا؟

سریع نوشتم که پشیمون نشم.

چشم‌های منه واسه همین دلم نمی‌خواد کسی ببینه.

اونم جواب داد ولی من از چشمات نقاشی کشیدم پس حداقل نقاشیش ماله منه.

یهو وجودم لرزید گفتم پیش خودم این چه حرفیه اصلا چرا گفت حداقل؟

نوشتم یعنی پاک نمی‌کنی؟

بعد نوشت اگه ناراحتت می‌کنه پاک می‌کنم.

من دیگه چیزی نگفتم خجالت می‌کشیدم اصلا نمی دونستم چی باید بگم که نوشت خوبی؟ چه خبر؟

نمی دونم چرا جمع نمی‌بست و خودمونی حرف می‌زد اصلا چرا باید بحث رو ادامه می دادیم اما به خودم اومدم دیدم داریم باهم حرف می‌زنیم و لبخند رو لبم نشسته😭

خیلی نقاط مشترک داشتیم.

اول از رشته‌اش حرف زدیم و اونم از چیزایی که بلد بود برام تعریف کرد.

خواستم ویس بدم یادم اومد نمی‌تونه حرف بزنه شاید ببینه من ویس دادم ناراحت بشه... درسته می‌شنوه ولی خب من اون موقع ها خیلی مراقب بودم که ناراحت نشه.

یه دفعه گفت چرا ساکت شدی؟ مزاحمم؟

نوشتم نه هستم مزاحم نیستی.

بعد دیدم نوشته می‌خوای اگه خسته شدی از تایپ کردن ویس بدی؟ من گوش می‌کنم.

اصلا انگار ذهنم رو می‌خوند...

پیش خودم گفتم اصلا چی بگم؟

نوشتم نه راحتم.

بازم یه بحثی انداخت وسط دوباره حرف زدیم و زدیم که دیدم بستم تموم شد.

اون شب اونقدرررر ذهنم درگیر بود که نتونستم خوب بخوابم بسته هم نتونستم بگیرم.

فردا رفتم دبیرستان از اونجا شارژ خریدم و بسته گرفتم سریع آن شدم دیدم که پست آخرش رو که چشم هام بود پاک کرده بود و به جاش پست جدید گذاشته. که روی کاغذ نوشته بود

خواب از چشمام فراری شده!

بعد پریسا زیرش کامنت گذاشته بود طبیعیه واسه کنکور می‌خونی داداش جواب شب بیداری رو می‌گیری و ان‌شاالله قبول می‌شی.

ولی پارسا جواب کامنت رو یه ایموجی زده بود که لبخند غمگین زده.

نمی‌دونم چرا حس کردم پست پارسا مربوط به منه نمی‌دونم چرا دلم گرفته بود

فقط پستش رو لایک کردم و آف شدم.

رفتم خونه خسته و کوفته تو اتاقم بودم بعد آن شدم دیدم دایرکت پیام داده. 

سریع چک کردم نوشته بود که فقط لایک کردی؟

تعجب کردم‌... آخه چی می‌گفتم؟

نوشتم چی بگم؟

اف بود جواب نداد منم خوابیدم.

یه ساعت بعد بیدار شدم دوباره آن شدم دیدم جواب داده هیچی ولی ازت ممنونم.

گفتم چرا؟

گفت تو تنها کسی هستی که وقتی فهمیدی و دیدی حرف نمی‌تونم بزنم ازم دوری نکردی و منو نادیده نگرفتی.

حتی نگات هم عجیب غریب نبود.

واسه همین رو کاغذ ثبتش کردم.


اینو که گفت درجا بغض کردم نمی‌دونستم چی بگم.

فقط نوشتم که تو اتفاقا فرقی با بقیه نداری خیلی هم با استعدادی.


این شروع این بود که با هم درد و دل کنیم پارسا می‌گفت نقاشی کردن باعث می‌شد آرامش بگیره و توی دنیای خودش باشه چون بقیه مردم غیر از خانواده‌اش باهاش راحت نیستن.

یکی دو ماه گذشت یهو دیدم که کار هر روزم شده با پارسا حرف زدن و خندیدن.

حتی بهش آیدی دادم تو تلگرام با هم حرف می‌زدیم اصلا پا فرا تر نمی ذاشت.

والا ما زنا این موضوعات را عادی می‌دونیم با این دلیل که قصدمون کمک به یه آدم دیگه ست، ولی اگر شوهر یه همچین کاری بکنه، میگیم نیت همخوابی بود و ... و به نام خیانت میخواهیم کله ش را بکنیم و البته که سریع یه تاپیک خیانت ایجاد میکنیم 😅

وایی خدا چه روزایی بود چقدر پارسا خوب بود با این که کنکور داشت ولی انگار بیشتر وقتش رو با حرف زدن با من می‌گذروند.

حتی همیشه می‌گفت کاش یه بار دیگه چشمات رو ببینم که این بار چه شکلی شدن دوباره نقاشی کنم.

خبر نداشت که زیر چشمام گود افتاده چشمام غرق احساس شده چون من دوسش داشتم. کاش صدا داشت و صداش هم می‌شنیدم.

جرات نداشتم بهش بگم بهش وابسته شدم می دونستم آخر دوستی های مجازی جدایی هست و امکان داره به هم نرسیم.

دلم می‌خواست بدونم پارسا چرا نمی‌تونه حرف بزنه آخه عمو یوسف گفته بود به خاطر شوک بوده.

یه روز پریسا تو دایرکت پیام داد که تو با پارسا حرف می‌زنی؟

خیلی ترسیدم اون موقع که شاید به یکی بگه نمی‌دونستم چی بگم.


فقط نوشتم که درمورد نقاشی‌هاش بله.

دیدم ایموجی پوزخند گذاشته که دیگه یا داداشم حرف نزن اون کنکور داره و اینا وقتش رو نگیر.

خیلی ناراحت شدم ولی نشون ندادم و نوشتم که اوکی به خودشون بگو و بای.


دیگه از اون موقع سعی می‌کردم زیاد آن نشم قلبم داشت می‌ترکید که با پارسا حرف نزنم اما نمی خواستم آینده اون رو خراب کنم.

یادمه موقع امتحانات بود که دیدم مامان بابام دارن یه زمزمه هایی می‌کنن توجه نکردم.

مامانم فرداشت گفت که بریم خونه فلانی نذری داره و اینا منم حوصله نداشتم گفتم باشه.

خلاصه ما رفتیم اونا هم دیگ آش داشتن من رفتم یه هم بزنم مثلا حاجت داشتم بگم.

یاده پارسا افتادم براش دعا کردم یهو سنگینی نگاهی رو احساس کردم سر بالا آوردم دیدم یه آقای جوونی کنار در حیاط ایستاده نگام می‌کنه توجه نکردم.

بعدا فهمیدم امیرعلیِ... کسی که باهاش ازدواج کردم.

بچه ها نگم براتون بعدا که ازدواج کردیم امیرعلی برام تعریف کرد که کلا نمی‌خواست ازدواج کنه فعلا و می‌خواست بره تهران اونجا یه کاری پیدا کنه کلا مخالف ازدواج بود چون می‌گفت از ازدواج سنتی بدش میاد و می‌ترسه علاقه‌ای پیش نیاد.

اما وقتی منو به زور مامانش اون روز دید گفت مهرم به دلش افتاد پیش خودش گفت باید بهش برسم.


من اون موقع ذهنم درگیر پارسا بود اون روز طاقت نیاوردم آن شدم دیدم پارسا فقط پیام داده که عذرخواهی کرده بود به خاطر حرفای خواهرش و کلی حرف‌های قشنگه دیگه که منو گریه انداخت.

بعد پیام داد می‌خونی جواب نمی‌دی ناز؟

مخفف اسمم رو خیلی قشنگ می‌گفت

همه می‌گفتن الی ولی پارسا می‌گفت ناز😭

وایی خدا چه روزایی بود خدایا دلم آتیش می‌گیره برا پارسا...


خلاصه چند روز درگیر بودیم آخر گفت می‌خوام ببینمت.

نوشتم واسه چی؟

گفت که ببینمت باید بگم... خودت می‌دونی که برام عزیزی نمی‌خوام دروغ بگم.

کلی ذوق کردم و گریه کردم برای اولین بار با ویس گفتم پارسا چی می‌گی واقعا؟ 

بعد دیدم پیام داد بالاخره صدات رو شنیدم... دلم براش تنگ شده بود😪

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز