انقد تو بچگی دعوام میکردن و میزدنم سر چیزای بیخود سر شیطنت مثلا ظهر نمیخوابیدم با خواهر کوچیکم دعوا میکردم منو میزدن یا اتاقمو بهم میریختم مرتب نمیکردم میزدن
با خواهر کوچیکم دعوا میفتادم که صد درصد همیشه من مقصر بودم چوبشو میخوردم
الان اما یه بچه سه ساله دارم که با کوچیکترین کارش از کوره در میرم از خودم متنفرم دلم برای خودم میسوزه پدرمادرم الان سنی ازشون گذشته اونا نمیدونن چکار کردن با اینده من اما من دلم نمیخواد حتی هر ده روز یه بارم برم خونشون
حتی کاش از نظر مالی هم تامینمون میکردن اما اونم همیشه فقر و نداری
تو مجردیم شاید ماهی یه بار مرغ میخوردم گوشت که سالی یکبار😔😔این ضعف از بچگی تو بدنم مونده همیشه بیحال و خستم جان ندارم کاری کنم
چیکار کنم از این زندگی حالم بهم میخوره