سنتی ازدواج کردیم .شوهرم همش تو بحثا میگه اول و آخر من به روز زن میگیرم منم امشب گفتم زودتر بگیر تکلیف منم روشن سه نمیخوام عمر و جوونیم ب پات حروم سه ،همش میگم ب وقتش .مشکل خاصی باهم نداریم فقط شوهرم عاشق جنگ و جدال و بحثه ...میتونه ظرف یک ثانیه زیباترین و احساسی ترین و بی نقص ترین شبی ک من میسازم و راحت خراب کنه ...موندم چ علاقه ای داره آخه ب بحث و دعوا .خسته شدم از زندگی .
سر تیتر تاپیکات دیدم...با این شوهر چرا بچه اوردی؟؟؟؟؟حالا آوردی چرا داری میسازی؟؟؟؟میترسی ی لقمه نو ...
ن خداروشکر ،ازطرف خانوادم بیشتر از شوهرم تامینم ...اگ تاپیکاقبلیم رو بخونی متوجه میشه ک تا دادگاه و طلاقم رفتم اما خود آقا ب غلت کردن افتاد و اومد دنبالم و راضیم کرد ب زندگی
ن خداروشکر ،ازطرف خانوادم بیشتر از شوهرم تامینم ...اگ تاپیکاقبلیم رو بخونی متوجه میشه ک تا دادگاه و ...
ببین شاید من مجردم میگم اینجور.. ولی ارزش نداره زندگیکنی و تا آخر عمر خون ب جیگر بشی...بابای من یکی از همون امثال شوهرت...مامانم زندگی کرده..نمرده...نوه داریم...ولی فقط زنده بودنه... بابام یوقتا الکی داد بیداد میکنه،فحش میده،زن زن میکنه،خسیسه..،الان من عصبیم.. افسردم،،،امیدوارم بفهمی چیمیگم