اینجا فقط خانواده شوهرم هستن هر چند مردمان بدی نیستن و شاید من رو بیشتر از دخترشون دوست داشته باشن اما من هیچوقت نتونستم اونطوری که باید باهاشون احساس راحتی کنم و خودم سوا خونه دارم و تمام این مدت رو تنهایی تو خونه سر میکنم اما با دانشگاه مشغولم پدر و مادرم هم فوت شدن و خواهر و برادرام هم تهرانن و ازم دورن.
تا شقایق هست زندگی باید کرد...