تو ی ساختمونیم با مادرشوعذم بعد دیشب از سرکار اومده خاخرشوعرمو برده بیرون ، خرید داشته خاهرشورم یه زنگ به من نزده بگه فلانی رو یمبرم بیرون تو میای نمیای یا حداقل بعد اینگه خونه اومده به من بگه، این همه ازن در اون ور حرف زدیم یه کلمه نگفته درین باره، امروز خونه مادرشوهرم بود ار بین حرفاشون فهمیدم ولی به روی خودم نیاوردم خبرنداشتم از خجالتم
چطور انتظار داره من هرجا میرم قبلش بهش خبر بدم بعد خودش تا خونه اومده خاهرشو برداشتع بردع بیرون ی کلمه به من نگفته💔