سلام دوستان ... من زندگی خوبی دارم ... و یه شوهر مهربون ... فقط یه مشکله که خیلی اذیت میکنه .... از اول عروسیم تمام مسافرتهامو با خانواده شوهرم رفتم ... زیاد با اونها به من خوش نگذشته ... چون باهاشون خیلی معذبم ... وقتی به شوهرم میگم خودمون بریم میگه تنهایی خوش نمیگذره و با جمع خوبه ... وقتی هم یه مسافرت میخواهیم بریم اگه به اونها نگیم احساس میکنم بهشون برمیخوره ... همش تو رو در بایستی موندم ... از بد شانسی خانواده خودمم زیاد اهل مسافرت نیستن..... حالا چی کار کنم ...
خدایا مرا ببخش به خاطر درهایی که زدم ولی خانه تو نبود
عزیزم به نظرم با شوهرت صحبت کن مگه میشه ادم با زنش تنهایی بره مسافرت خوش نگذره به شوهرت بگو بیا یک بار 2 تایی بریم ببین خوش میگذره یا نه بگو اصلا دوستدارم برای امتحان هم که شده یکبار بریم
هرگز کوچیک شدن رو بهانه ی نبخشیدن قرار نده
چون اگه قراربود کسی با بخشیدن کوچیک بشه، خدا اینقدر بزرگ نبود..........
گمان میکنم راهی که میسپرم راه من است و آن را آنگونه که باید میسپرم. عادت به داشتن اعتمادی پابرجا که اگر با سوگندی موکد شده بود ایمان نام میگرفت را حفظ میکنم.
رودر وایسیو بزار کنار شما احتیاج دارین که تنهایی برین سفر اصلا باید بیشتر مسافرتاتونو تنهایی برید و کمیش رو با اونا اونام میدونن دیگه پس رودروایسی نداره که عزیزم شوهرت چی میگه؟
با یکی از همکارا یا دوستای خودت هماهنگ کن برین سفر بعد به خانواده همسری هم بگو اومدیم خداحافظی میخوایم با فلانی بریم هم همسریت میفهمه ادمای دیگه ای هم هستن برای تنها نبودن هم خانوادش میفهمن دوست دارین با بقیه هم برین مسافرت اما در هر حال بهتره به همسریت حرفتو بگی منم مشکل شمارو داشتم گفتم راستش اولا معذبم بعدشم خانوادت هم سن من نیستن که بتونم باهاشون از مسافرت لذت ببرم البته در کل خانواده همسری اهل مسافرت نیستن خیلی بد سفرن همسری هم پذیرفت خیلی کم مگه دیگه چی بشه اونا هم با خودمون ببرین یه گردش 1ساعته ولی همون یک ساعتک کوفتم میشه هههههههههه
خدایا شکرت برای همه چی خیلی دوست دارم خیلی.......یا حضرت عباس ممنون از لطفتون اقا،لطفا مراقب دختر نازم باش یا امام زمان
با شوهرت صحبت کن بگو همیشه با جمع رفتیم اینبار بیا دوتایی بریم این پیشنهاد دلیل بر اینکه با خانوادت دوست ندارم نیست دوست دارم تنها ب هم رفتن رو هم تجربه کنیم
برایم مهم نیست از بیرون چگونه به نظر می آیم...
کسانی که درونم را می بینند برایم کافیند...
برای آن هایی که از روی ظاهرم قضاوت میکنند حرفی ندارم...
با خود می گویم بگذار همان بیرون بمانند...
شوهر منم اوایل اینطوری بود یکبار بهش گفتم این همه با برنامه و تریپی که تو دوست داشتیم سفر رفتیم یکبارم بخاطر دل من تو سخت بگذرون به من بیشتر خوش بگذره اینجوری راضی شد یکبار 1 سفر دوروزه اون مدلیکه من دوست داشتم ( تابستون با 1 چادر سفری رفتیم آبشار شاهوندشت) ازون موقع خودش عاشق اینجور سفرها شد یکبار تست کن شاید خوشش اومد البته ما با دوستای متاهلمون و یا با جمع پسر خاله دختر دایی های ازدواج کرده ی من هم زیادسفر میریم که اونطوری خیلی بیشتر خوش می گذره
وقتی به شوهرم میگم خودمون بریم میگه تو اجتماعی نیستی .... باید عادت کنی با جمع باشی ... خوب نیست ادم انفرادی رفتار کنه .... یه بار با هم یه سفر یه روزه جاده چالوس رفتیم .... میگه زیاد بهش خوش نگذشته ...
خدایا مرا ببخش به خاطر درهایی که زدم ولی خانه تو نبود
مسافرت دونفره صفای دیگه ای داره ادم راحتههههههههههههههههههههههه من حتی با خانواده خودم هم زیاد راحت نیستم مسافرت دست جمعی هم خوبه اما سختی های خودشو داره
همه ﭼﻴﺰﺍﯼ ﺧﻮﺏ ﻣﺎﻝ ﻣﺮﺩﺍﺱ ...
ﻧﻤﻮﻧﺶ ﻣﺎ خانم ها ... !
ﻭﺍﻻ!!
☝️
خدا سایمونو از سرشون کم نکنه!! *** http://www.ninisite.com/discussion/thread.asp?threadID=1258877&T=%D9%87%D9%85%D8%B3%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%87_&PageNumber=1
من هم دو ساله عروسی کردم ...همیشه با خانواده شوهرم بودیم ....امسال پامو کردم تو یه کفش که باید تنهایی بریم ...بماند که چقدر به مادرشوهرم اینا برخورد .....اما تجربه خوبی بود
باهاشون مکه هم نرفتم ....... الان هم شوهرم فهمیده که قرار نیست همیشه با اونها بریم مسافرت
ولی انقدر اینسفرها و حتی پیک نیک ها ی 2 نفره رو روابط تاثیر میذاره که نگو من و شوهرم چند ماهی استرس بارداریه نا خواسته و سر سال شدن اجاره خوره و عوض کردن کار هامون دورمون کرده بود و خسته این تعطیلات اتفاقی ما رفتیم باغ کار همه کنسل شد 1 روزش تنها بودیم خیلی تجدید خاطرات اوایل زدواج و اولین باری که اینجا اومدیم وچی کارا کردیم روابط خوب و آرامش رو بهمون برگردوند