اول گفت مامان خوبی میشی
منم شروع ب حرف زدن از برادر زاده ام کردم هرچی میگفتم میگفت بدم میادو اینا ی جوری بهم نشون داد ک از برادر زاده من بدش میاد😐
بعدم گفت من بچع مو اینجوری میکنم اونجوری میکنم
منم گفتم خدا کنه ب مادرش بکشه ب تو نکشه البته ب شوهی
اونم گفت بمن میکشه ک ارومم ی خورده حرف زدیم
ک من گفتم انگار حالا بچه داریم ک هی داریم حرف میزنیم
یهوو گفت ی چیزی بگم گفتم چی گفت ن خجالت میکشم ولی اخزشم گفت ک من بچه نمیخوام تو از بچه حرف میزنی من میخوام تا سالها با همسرم تنهایی زندگی کنیم
موندم هنگ کردم واقعاا هنگ کردم
منم گفتم این حرفا ک شوخی بود من تا وقتی ک ندونم طرفم ادمه اصلا ب بچه فکر نمیکنم ک اونم ۴ ۵ سالی طول میکشه
بدم میاد رفتاراش امروز خیلیی بد بود