لطفا کمکم کنید .چطور جدا شم

سلام ۲۳ سالمه و دوساله ک عقد کردم و هفت ماهه عروسی .شوهرم ۲۵ سالشه و خیلی خامه .از اولش فهمیده بودم ک ب هم نمیخوریم ن فکرمون ن رفتارمون هم از عقد تو دوران عقد خودمو کشتم ک بیا توافقی جدا شیم .نیومد ک نیومد .من پدرم فوت شده و برادرمم سه ساله فوت شده و حالا مادرم تنهاس .خیلیییی با شوهرم مشکل داریم بهداشتش .اصلا اهل رفت و امد تفریح نیست .استرسیه ب خانوادش وابستس .خیلی منت میزاره و هنوزم ک هنوزه وقتی با کسی مشکل داره میگه من برم تفنگ بگیرم بزنم فلانی و .مثل بچه ها .در حالی ک حتی ی زد و خورد واقعی ام نداره .پول برای لباس و ظاهر خرج نمیکنه .اگر خسته باشه یا خابش بیاد امکان نداره یکم تحمل کنه و جایی بیاد یا بیشتر بمونه .پدر و مادرش و میزاره رو سرش و اون احترام برا من و مادرم قائل نیس در صورتی ک من با پدر مادرش خوبم .مهم ترین مشکل من اینه ک اگر بخام با مادرم جایی برم یا برم خونش کلی قر میزنه تو دعوا ها همش میگه تو بیس چاری اونجایی یا مامانم میاد ب همه میگه مادرزنم همش خونه منه .من راضی نیستم میری .بخدا هر روز نمیرم .میرمم مامانم خودش کرایه ماشینمو میده .خودش ک نمیاد سفر بیادم همش نگرانه و اخم تخم داره .نمیزاره منو مامانمم مثلا بریم توری جایی .مادرم منو داداشمو با سختی بزرگ کرد الان ک دیگ داداشمم نیستم و فقط من موندم .زحمتمو کشیده .بچه بودیم بابام فوت کرد ب خاطر ما ازدواج نکر‌ده و تفریحی نکرده .نمیتونم تحمل کنم حالا ک بزرگ شدم و میتونم حداقل ببرمش سفری جایی لذت ببره از زندگی غصه داداشمو فراموش کنه یکم شوهرم بیاد بگه من نمیزارم حتی سفر زیارتی .من دختر مستقلی ام خودم کار کردم و بهشم گفتم اگه بریمم پول از او نمیگیرم .خیلی خسته شدم .این خاسته بزرگی نیست .همش فکر میکنم اگع روزی زبونم لال خدایی نکرده مامانمو از دست بدم دیگ نمیتونم حتی ببینمش من الانم ازش بدم اومده وای ب حال اونموقه ک یادم میاد کلی فرصت و ازم گرفته .باهاش حرف میزنم ولی تاثیر نداره .شاید بعد ها درست شه ‌.ولی شاید اونموقه دیگ بدرد من نخوره .این خواسته زیادیه ک هر چند وقت ی بار دو سه روز برم سفر .یا چ میدونم خونش بمونم شب .بخدا خودمو میزارم جاش نمیتونم اینقدر بی رحم باشم .این ک من همه کسم فوت کرده تقصیر من نبوده ولی میتونم ک کنارش باشم حداقل .ولی انگار مامانم خار تو چشم اونه .من خسته شدم خیلی .دیگ نمیتونم