بچه یک کم خونه اون مادربزرگ یک کم خونه این مادربزرگ بزرگ شد. فرزند طلاق خیلی سخته.
یک جاری ( جاری دومی) دیگه هم داشتم به شوهرش همش میگفت اینقدر به مادرت کمک نکن. حق داشت. مادرشوهرم وضعش خوبه درآمد داره .. ولی شوهرش همه چیز زندگیشو برای مادرش تعریف میکرد. و گفت زنم گفته بهت پول ندم. مادرشوهرم گفت زنت را طلاق بده. اون هم بچه داشت. طلاق گرفتن. بچشو برد خانه پدرش. بعدا دوتایی خودشون را کشتن. یک جاری دیگه داشتم(جاری سومی) . اون هم طلاق گرفت. مادرشوهرم مثل کلفت ازش کار میکشید. بیچاره جاریم را روانی کرد. اون هم بچه داشت. طلاق گرفت بچه اش را گرفت رفت خانه پدرش.