چند مدت پیش رفته بودم نونوایی بعد
یکی اومد
گفت آخری هستید
_بله
_چه صفی هستیا آخه کی منتظر میمونه نون بگیره
(حالا خودشو من تو صف )😂
نگاش کردم هیچی نگفتم
دید من حرف نمیزنم شروع کرد با جلویی من حرف زدن
از نون شروع کرد به بینی عملی دخترش رسید که خواستار اومد جهاز اینجوری دادم اونجوری دادم دخترم گفت قوری بگیر گفتم دستور نده عروسی کنسل کردم
شانس آوردم زود نوبتم شد وگرنه ادامه داشت ...