سلام .
امشب نشستم برای بابام از قهر و مشکلاتمون گفتم..
بابای من از اوناست ک فک میکنه طلاق لکه ننگ هست .کسی ک طلاق میگیره خرابه .
میگه همتون رو میکُشم .جرعت نداری اسمشو بیاری
میگه ده ساله رندگی میکنی حالا چ مرگته
گفتم تا حالا نزاشته بهتون بگم.هی منو ترسونده ک نباید خانواده چیزی بفهمن منم دم نزدم
من قصدم جداییه .ینی حتی حاضر نیستم دیگه نگاش کنم.ولی مرد هستش و حس زنانه منو درک نمیکنه .خودمم از روی احساس تصمیم نگرفتم دوسه ماهه دارم فکر میکنم
ی ذکری چیزی هست مثلا ک اروم بشه .ب تصمیمم قانع شه .اسم طلاق یا دادگاه میاد انگار اتیشش میزنن .
داشتم بهش میگفتم عرق میکرد و هی تند تند سیگار میکشید از عصبانیت
چیکارکنم بنظرتون ؟
ذکری هست بخونم اروم بشه . یا راهکاری دارین؟ تامیکای قبلیم هست دلیل جدایی