عزیزم..اول از همه برات از خدا صبر میخوام و ارامش برای روح مادرت.. دقیقا همینطوره که میگی یه روز خوب ...
دقیقأ منم فقط میگفتم مامانم منو ببخش انگار منی خدا مادرتو برات نگه داره ولی زندگیه من ساقط شد
چون دو سال ریه هاش درگیر بود و من هیچ اقدامی نکردم ینی نمیدونستم درگیره این اخریا ک بردیمش گفتن ۹۰درصد ریش از بین رفته و مال الان نیست حداقل مال دوساله و من بعد ک فکر کردم دیدم چقدر این دوسال اخر بد نفس میکشید من فکر میکردم ب خاطر چاقیه دوروز بداز نامزدیه من نمیدونم کرونا یا سرماخوردگی چ کوفتی بود زنگ زدیم اورژانس بااینکه زیاد حالش بد نبود ۵تا دونه اکسیژنش کم بود اورژانسیه گفت چیزی نیست فقط برید سی تی بدید ک خیالتون راحت شه ی هفته بعدم خیالم راحت شد ک دیگه مامانی نداریم خدا از اون اورژانس و این دولت نگذره ک همچین ادمایی رو استخدام میکنه
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
دقیقأ منم فقط میگفتم مامانم منو ببخش انگار منی خدا مادرتو برات نگه داره ولی زندگیه من ساقط شد ...
گفت ببرید بردیش؟ هرچند می بردینشم با ۹۰ درصد نمیتونستید کاری کنید مطمین باش تو هر کاری از دستت برمیومد کردی با توجه به شرایط بهترین تصمیمو گرفتی مادرم ازت راضیه
داغون بودم اینقدر ک یادم نمیاد از مراسم تازه بچه موهم از شوک از دست دادم بازم باورم نمیشد ک فوت شده هرروز ک از خواب بیدار میشدم فکر میکردم ک خواب بوده و امیدوار بودم همش خواب بوده باشه. بعد از او با گذر زمان در مقابل مرگ کاملا بی حس شدم هرکی میمیره رو یک امر عادی میبینم و از همین الان میگم اگه یک روزی مامانم بمیره خیلی سخته خیلی ولی پذیرفتم ک مرگ طبیعت انسان
من اگر خسته شبیه تَن ایران بودم/آندَم،لحظه ی پایان یک انسان بودم
دو سال و نیم گذشته اروم که نشدم هیچ غم و داغ دلم عمیق ترم شده هر روزم گریه اس.جاش تو لحظه لحظه ی زندگیمون خالیه.دیگه پذیرفتم تا زنده ام هرگز از ته دل شاد نخواهم شد
ای کسانی که ایمان آورده اید به کسانی که ایمان نیاورده اند کاری نداشته باشید.
گفت ببرید بردیش؟ هرچند می بردینشم با ۹۰ درصد نمیتونستید کاری کنید مطمین باش تو هر کاری از دستت ...
اره بردمش همون شب چون دیروخت بود جایی سی تی نگرفت فرداشم جمعه بود پس فرداش داداشم برده بودش دکتره گفته بود ببرش بیمارستان بستریش کن مامانم نذاشته بود اخه اورژانسیه ب ما گفت اگه ببریدش بیمارستان میبرنش بخش کرونا ماهم واسه همین دور بیمارستانو خط کشیدیم تا دو ۳روز بدش ک دیدم حالش بدتر شده بردمش متخصص ریه گفت ی دیقه ام معطل نکن مامانت وضعش خرابه اورژانسی بردیمش بیمارستان بیمارستانا قبولش نمیکردن تا جواب سی تی رو میدیدن ماهم نمیخاستیم ببریم دولتی تا اخر با بدبختی ی خصوصی پیدا کردیم درجا بردنش ای سیو دیگه اون شب اکسیزن خونش اومده بود رو ۵۰