دلم برای پاهایی که هیچ وقت پاشنه بلند نپوشیدند می سوزد...
برای دامن هایی که هیچ وقت نپوشیدم...
رُژ لب هایی که نزدم...
...موهایی که هیچ وقت آرایش نشدند...
ناخن هایی که رنگ لاک به خود ندیدند...
اخلاقی که هیچ وقت عشوه نداشت...
حرف هایی که با ناز ادا نشد...
حوصله ای که هیچ وقت نبود...
دلم برای تک تک شان می سوزد...
دلم برای خودم می سوزد که بلد نیستم با کفش های پاشنه بلند راه بروم...
دلم برای خودم می سوزد که لباس های تنگ اذیتم می کنند...
که قبل از بیرون رفتن،پنج دقیقه وقت هم برای حاضر شدن ام کافی است...
دلم برای خودم می سوزد که هیچ وقت بلد نبودم برقصم...
آخ دلم...
سوختن بس است..
.برو آلستار هایت را بپوش...
سویی شرت گرم و گشاد ات را بردار...
پسر درونت را بیدار کن..
.چاله های آبِ پس از باران،منتظر توست!