خاطره ای که توش مردیم و زنده شدیم تا گذشت
این خاطره خودمه همین الان که دارم تایپ میکنم یادش میوفتم آشفته میشم
یک هفته نحس رفته بودیم سفر خیلی سرد بود جوری که واقعا استخونامون یخ زده بود .ما اهل گرمسیر بودیم عادت نداشتیم تو چادر
دندونام تند تند روی هم تق تق میکردن .مجبور شدیم پیکنیک روشن کنیم اون شب نحس خیلیا تو چادر بخاطر همین موضوع مردن اخه زمان رفتن به جمکران بود از خیلی شهرا اومده بودن و بیشتریا عادت نداشتن و تو چادر به قولی گازگیر شدن.
تو فیلما دیده بودم بگن زمان به کندی میگذره ولی اون زمان وااااااقعا با گوشت و استخونام حسش کردم
زمان دیر نمیگذشت
اصلا جلو نمیرفت
بدلیل سرد بودن هوا چادر نمه گرفته بود و خیس خیس بود
به همین دلیل چادر گاز پیکنیک ما که خراب بود رو توی چادر نگه میداشت
شب هزار با بیدار شدم و مثل اینکه از یه کوه بالا برم نفس نفس میزدم اما فکر میکردم از سرما هستش و دوباره میخوابیدم .
چشام سوز میزد و نفسم دیگه اخرش بود که زدم بیرون و داد زدم بیاین بیرون بیاین بیرون
چند تا از اعضای خونواده حالشون از من بدتر بود
تازمانی که تو چادر بودن مشکلی نداشتند ولی وقتی زدن بیرون از حال رفتن .
خودمم بد جوری حالم داغون بود
دوتامون روی زمین ولو شدیم دست و پا میزدیم چند نفر پیشمون رد شدن فقط نگا میکردنو بعدش فرار .
با چشام داشتم بهشون میگفتم لامصبا بیان کمک یه اب بیارین 😞
من که یکم از بقیه بهتر بودم همون موقع عین فیلم سینماییا با گریه میگفتم پس این امام زمانی که میگن کجاس
همش دروغه اصلا
اگه وجود داری پس کجایی چرا کاری نمیکنی
و بعدش دیگه بیخیال حرف زدن شدم منم اصلا پزشکی اولیه بلد نیستم اما
ناخوداگاه شروع کردم به ماساژ گردن و کمر بچها ولی یه درصدم احتمال نمیدادم تاثیر داشته باشه اصلا .
با خودم گفتم این چه کاریه چرا دارم بدون اینکه چیزی بدونم ماساژ میدم باید زنگ بزنم اورژانسی چیزی
که به طرز عجیبی به هوش اومدن
وقتی به هوش اومدن گفتن وقتی ماساژ میدادی انگار یه خون دیگه توی بدنمون جاری شد و ...
از امام زمان عذرخواهی کردم.
زمان زیادی نگذشت که قصد داشتیم برگردیم. توی مسیر ماشین خراب شد با هزار بدبختی یه تعمیرگاه پیدا کردیم اونم توی یه ناکجا اباد . تعمیرگاه کنار جاده بود .اسفالت خوده جاده از بقیه اسفالت کنار جاده یه ذره بالاتر بود
توی ماشین بودم که ماشین روبه عقب به حرکت افتاد و داشت میرفت توی جاده اصلی که تند تند پیاده شدم رفتم پشتش و با کمک اون اسفالت اضافی کنار جاده نگرش داشتم چون شتاب زیادی نداشت ولی اگه میرفت...
تو عمرم هفته ای به این نحسی نداشتم