سلام.بچها ما ۸ساله ازدواج کردیم.
توی عقد بودیم مادرشوهرم دعوتم میکرد هرچندوقت یه بار منم میرفتم.
دیگه عروسی که کردیم یه دعوایی پیش اومد ۱سال قهر بودیم همه هم میدونستن مقصر مادرشوهرمه.
دیگه حامله شدم اشتی کردیم.
الان دیگه چننندسالهههههه اصلا اصلا اصلا از وقتی حامله شدم دیگه دعوتمون نمیکنه ۵و۶ ساله
هر وقت هم شبا میریم چه زود بریم چه دیر بریم.چه سرزده بریم چه از صبحش گفته باشیم میخایم بریم هیچییی درست نمیکنه.هرچی ته قابلمه مونده باشه میاره.اگرم نداشته باشه خودشو بکشهههه تخم مرغ و املت و کوکو سیب زمینی که افتضاح هست مزش
درست میکنه
من خییلی بهم بر میخوره خیلی.فک کن من تنها عروسشم هنوز جاری ندارم
تنها نوه اش
حتی شب های عیدم سالی یه بار دعوت نمیکنه
شب های یلدا همه خواهراش بچه هاشونو میگن این دعوت نمیکنه.روز مادر ....روز پدر.....ماه رمضون ها افطار اصلا اصلا اصلااااا هیچییییی
با این حالللل دلش میخاد همیشه ما اونجا باشیم هفته ایی چند بار بریمم
منم اصلا دوست ندارم برم.خداروشکر همه چی توی خونه خودم هست با افتخار میخورم چرا برم ته مونده غذای اونا که قاشق دهنی توی قابلمه هست بخورم؟؟؟؟
وضع مالیشون خوبه بخچال پر پر هست
انواع اقسام شکلات و ابنبات
ولی تا حالا نشده برامون بیاره با چای بخوریم فقط قند میاره
هر رروز برنجش به بار هست هر روز
یه بار نگفت ۲لیوان بیشتر بریزم بچهام بیان
چیکار کنم من؟؟؟؟؟؟،
الان چندوقته شاممیخوریم بعدش واسه نشستن میریم
ولی عین خیالش نیست
خیلیبی پر ادعاس طبل توخالی هستش هیچی نداره هیچیییی