پدرم در بچگی توی روستا به وسیله اجنه کتک خورده بود .جوری که چندیدن روز زیر نظر دعانویس و ... بود.
یه چیزیو الان از ما پنهان میکنه ولی من حسش میکنم
از کاراگاه بازی خوشم نمیاد ولی چیزایی که فکر میکنم با کاراش مطابقت داره.
توی تنهایی با یکی صحبت میکنه و حتی گاهی صبر میکنه و جوابشو میده .خانواده پر جمعیتی هستیم ولی همه همه ازدواج کردنو فقط من و پدر و مادرم موندیم
شبا تو خونه صدای دمپاییا که پیش دستشویی برای استفاده هستن میاد
بیشتر شبا صداهایی پیش دستشویی میاد درحالی که خودش خوابه و مادرمم پیش منه
اخرین اتفاق توی خونه هفت سال پیش بود که من بچه بودمو هیچکس خونه نبود همه رفته بودن بیرون و مادرمم رفته بود نون بگیره که یکی بهم شوت زد نپرسیدم کیه ولی فقط من خونه بودم.
فقط این نیست خیلی داستانا داریم
داداشم یه ادم باشخصیته و مدام توی اجتماع هستش ابدا اگه دروغ بگه گفت بچه بودم توی خیابون جلوی خونه
یه هیبت با سه متر قد و دو متر عرض جلوم ظاهر شد و اسممو صدا زد
خیلی چیزای دیگه هم خودم و مادرم دیدیم اما به روم نیاوردن فک کردن من کوچیکم نمیفهمم