دختر من حساسه هر دارویی نمیشه بخوره بدنش اگزمای شدید میزنه میشه یه مصیبت دیگه بسیار بد غذا و کم غذا
پسرم بهتره ولی اونم از مدرسه میگیره .
خیلی خیلی همیشه خستم و عصبی سعی میکنم خودمو کنترل کنم فقط .
میرم مهمونی فقط من همیشه گرفتارم ( نود درصد یا بچه ندارن یا یکی با اینکه از منم بزرگتر هستن ) هر دوتاشون نور چشمم هستن فقط بعضی وقتا میگم چه اشتباهی کردم برای دو بچه پشت سر هم نه میتونم تاریخ بریم نه مهمونی راحت نه خرید و بازار و کوه و...🥴😔. رسما از جوان های خانواده دور گرفتیم و همش درگیر مشق و درس و مریضی و دعوا و خرابکاری اینا شدیم با هم مثل کارد و پنیرن انگاری دشمن خونی هم هستن فقط موقع خواب که میشه میشن خواهر برادر 🤪 داستان میخونن و..... تا نخوابن فقط صبح ها به برادرش لگد میزنه شب ها میگه داداشی برام داستان بگه 😳😳😳😳😡
جالبه بقیه برات نظر میدن که چکار کنی و چکار نکردی که اینجور شده ( اونم کسایی که بچه مدرسه ای ندارن و فقط یه کوچولو دارن )
ببخشید طولانی شد عصبیم کمی