نامزدم ناهار اومده بود خونمون بحث عروسی شد که میگفت زودتر بگیریم بریم سر زندگیمون و مامانمم میگفت زوده یکم صبر کنید زیر یه سقف رفتن مسئولیت میاره و اینا
خیلی عادی داشتیم حرف میزدیم همه باهم اصلا دعوایی نبود
یهو داداشم به شوخی زد به بازوی نامزدم گفت داداش هنوز یا ماه نشده عقد کردی نکنه خبریه اینجوری تخت گاز گرفتی
مامانم هی بهش چپ چپ نگاه میکرد اینم ول نمیکرد هی میگفت اینا که اینهمه سال نشون بودن چرا یهو میخوان عروسی بگیرن منم روم نمیشد چیزی بگم
آخرش نامزدم عصبی شد گفت اصلا خبریم باشه یا نباشه زنمه به تو چه
بعد داداشمم گفت حالا بذار جوهر امضات خشک بشه بعد زنم زنم کن بیخود میکنی راجب خواهر من اینجوری حرف میزنی
یکی این گفت یکی اون گفت آخر دست به یقه شدن
واقعا خیلی الکی الکی اصلا هیچ بحثی نبود
آخرش نامزدم ناهار نخورده رفت منم با داداشم بحثم شد که چی کار داره هی تیکه میندازه
از وقتی رفته بهم زنگ نزده واقعا نمیدونم چی کار کنم
به نظرتون عذرخواهی کنم ازش؟