برای هیچکس مهم نیست تو چجوری شباتو صب میکنی پس بزار هرکی هرچی دلش خواست پشت سرت بگه و تو واسه خودت زندگی و از هر لحظه اش لذت ببر!عمرت آنقدر طولانی نیست که بخوای نگران این چیزای بیخود باشی فقط آخرش خودتی و خدات و آرزوهات پس همین سه تارو محکم بغلشون کن:) اون لحظه ای که یه بچه ایو میخندونم و باهاش بازی میکنم همون لحظه دنیام یه درجه رنگی تر و قابل تحمل تر میشه رفتن رو به کسی میگن که امده باشد ما که نیامدیم ریشه دراین خاک و وطنیم:)))) بابا وقت خداحافظیه ولی به مامان چیزی نگو/بابا دیگه نمیکشم از درد پر بغضه گلوم/بابا اگه رفتم بدون همه اینا واسه آینده بود/بدون همه آرزوم اینه ببینم ایرانو آزاد یه روز
ما شناختی روی جنس مخالفمون نداریم ولی میدونیم تا زنی نباشه که ارزششو بیاره پایین و خونه یکی دیگه رو خراب کنه مردا مجبورن بچسبن به زندگی خودشون و تلاش کنن اوضاع خونشون درست بشه
بی نیازم از هر نگاهی جزخدا ... 😊تنها تکیه گاه زندگیم خداست 💝که اگه روش رو ازم برگردونه با مخ خوردم زمین تمام امیدم اینه که روزای سختم رو میبینه ،صدا زدنامو ،کمک خواستنامو میشنوه ،شکر کردنامو ،تلاشامو و...خلاصه حواسش شش دونگ جمعمه 💪همیناس که منو از دستی که موقع غرق شدنم سمتم دراز میشه مطمئن می کنه 🌿.
چون در اینصورت میشه گفت چرا زنها از صیغه شدن خوششون میاد؟
این جریان دو طرف داره
به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هرجا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم. گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند. و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشدجون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه تو بحث کردن دانش و ادب مهمه