2777
2789
عنوان

خاطره زایمان طبیعی

12083 بازدید | 40 پست

سلام دوستای گلم 

بیاید براتون بگم .

من عاشق زایمان طبیعی بودم راجع بهش خیلی تحقیق کرده بودم و مطمئن بودم روی انتخابم .  ۳ ماه اول بارداری به خاطر جفت پایین استراحت بودم ولی از ماه چهارم اوکی شد  . از همون موقع روزی بیست دقیقه یا نیم ساعت پیاده روی میکردم . 
از ماه هفتم بیشترش کردم . به یک ساعت رسوندم . 
از ۳۰ هفته که رد شد کلاسای خانم ممتاز رو به صورت آنلاین شرکت کردم کلی ورزش بهمون یاد دادن هزینه کلاس دویست و خورده ای بود .  همه ی ورزش هارو طبق نکاتی که گفته بودن هر روز انجام میدادم . نکات روز زایمان هم بهمون گفتن . حسابی آماده بودم که نی نی به دنیا بیاد . همه ی کارامو کرده بودم . ۳۸ هفته رفتم دکتر ، معاینه کرد با ی لبخند گفت که برو آماده شو که امروز فردا زایمان میکنی . منم اومدم خونه .

خدایا در همه ی لحظات کمکم کن راضی ام به رضایت

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

زنگ زدم خواهرم اومد خونه رو تمیز کردیم ناهار و خوردیم  یکم گوشت گذاشتم تو شیشه بپزه شنیده بودم عصاره خیلی قوت میده .بعدظهر رفتیم خرید و پیاده روی . شب هم ی فلاسک بابونه دم کردم و باهمسرم و مادرش رفتیم پارک . اونا نشستن ولی من کلا پیاده روی کردم . اومدیم خونه خوابیدم .ساعت ۴ صبح احساس کردم یچیزی تو شکمم ترکید یهو پریدم از خواب ، رفتم دسشویی فهمیدم کیسه آبم پاره شده . خانم ممتاز گفته بود اگه رنگ آب سبز(بچه مدفوع کرده) یا اگه قرمز خونی بود  سریع برید بیمارستان  ولی اگه بی رنگ بود با آرامش برید . من دیدم بیرنگه زنگ زدم به خواهرم که آماده باشه بریم دنبالش

خدایا در همه ی لحظات کمکم کن راضی ام به رضایت

من میرم لباس بشورم تعریف کردی لایکم کن اومدم ببینم

فقط 12 هفته و 3 روز به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
مردم هرگز خوشبختی خود را نمی‌شناسند اما خوشبختی دیگران همیشه جلوی دید آنهاست  به داشته های خود عمیق تر نگاه کنید   

 با همسرمو خواهرم رفتیم بیمارستان تامین اجتماعی ‌ . 
پذیرش شدم رفتم داخل دیدم ماما همراهم خسته و کوفتع اونجاس . گفت ی زایمان سخت داشتم که ۱۵ و ۱۶ ساعت طول کشیده . گفت میره خونه استراحت کنه و بیاد . ماما بیمارستان منو معاینه کرد گفت ۳ سانت بازی‌ و نوار قلب گرفت . ساعت ۵:۳۰ صبح بود. دردام تازه شروع شدن با تنفس رد میکردم .  قابل تحمل بود . اونجا دو سه نفر اومده بودن برای سزارین تا منو دیدن گفتن چه دل و جرعتی داری . رفتم تو اتاق خودم . پرستارا بیرون میگفتن و میخندیدن . بلوک زایمان خالی بود فقط من بودم . خیلی ساکت بود . بهشون گفتم زنگ بزنید ماما همراهم بیاد گفتن حالا زوده . دردام یهو زیاد شده بود . درد توی شکمم میپیچید .بعد ول میکرد . دستام بیجون بود . گشنم بود ولی نمیتونستم خوراکی هارو از تو کیف در بیازم و بخورم . ی حالت بی اشتهایی داشتم . خدمه بیمارستان اومد خیلی مهربون بود بهش گفتم کمکم کنه یچیزی بخورم . کمپوت آناناس باز کرد برام یکم خوردم . بعد خودم رفتم ازشون توپ گرفتم بپربپر کردم روی توپ . موقع درد ها مثل حالت دسشویی میشستم.
ساعت ۸ شیفت عوض شد 
ی ماما بدرد بخور اومد بالاخره .  اومد گفت بخواب روی تخت . موقع درد اگه بخوابی روی تخت درد چند برابر میشه . بهتره حالت ایستاده باشی .

خدایا در همه ی لحظات کمکم کن راضی ام به رضایت

خیلی دردم زیاد شد میپیچیدم به خودم . ماما گفت تو که تازه اومدی چرا انقدر درد داری الان برات بی حسی میزنم بزار معاینت کنم . معاینه کرد گفت فول شدی 
الان نینی میاد . رفت چند نفرو صدا کرد اومدن بالا سرم . چند تا زور زدم برش زدن بچه ساعت ۸:۳۰ به دنیا اومد  

خدایا در همه ی لحظات کمکم کن راضی ام به رضایت
زایمان طبیعی حماقت محضه ۱۵ روز زایمان کردم اگ اپیدورال انجام نمی‌دادم قطعا میمیردم بدون شک

بخاطر اپیدورال بعد از زایمان درد نداشتی؟؟؟ 

مهرناز هستم♥️پذیرفتم که ابر هستم و اگر خسته شدم حق دارم که ببارم... 🌧️⚡☔عاشق زندگیم هستم، خدایا شکرت که هستی و برایمان خدایی میکنی🌿

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792