من همیشع ی صندلی واسم کم بود ،کتم واسم تنگ بود ، کفشام برام کوچیک بود،ساعتم خواب میموند و من ازش جلوتر حرکت میکردم .دنیا برا من جای کوچیکیع ،احساس میکنم همع جا بستس و نمیتونم نفس بکشم، انگار همع این لحظع هارو قبلا دیدم، درختا، صدای ابشار،قورباغه ها، اونارو زمانی میبینم ک در حال مردنم/
شده تنهاترین بشی؟بیشترین فشارو همه بیارن رو تو؟ حالت جوری بشه که انگار همه حالتو میفهمن ولی براشون مهم نیست؟ یا حس میکنی فقط تو یه چیزیایی رو میفهمی یا یه چیزایی برات مهم هس که بقیه نیست و نمیفهمن؟ تبریک میکنم تو دوست منی❤