پنج روزه عمل کردم اولندش که صب عمل پاشدیم دیدیم یه کولاکیه که نگو حالا شهر ما سال تا سال برف نمیومدا😐😂
رفتم کلینیک با کلی استرس قرصمو خوردمو اماده شدم بره عمل خلاصه بعد یه ساعت که دیگه داشتم میمردم از تشنگی رفتم تو اتاق عمل بیهوش شدم و موقع بهوش اومدنم دیدنم دو نفر بالاسرم دارن بحث میکنن که اره چرا بهوش نیومد و نمیدونم همش تقصیر توعه فلانه بعد اونیکی پرستاره میگف من چه بدونم روزی چندنفر میان اینجا تا حالا همچین چیزی نداشتیم و اینا و چندبارم بهم شوک زدن و هی صدام میکردن که میگفتن خودتو تکون بده که نمیتونستم خودمو تکون بدم🤦♀️
بعد اینکه چندتا چیکه اب ریختن تو گلوم که مثل کویر لوت خشک شده بود بردنم تو بخش که خوابیدم بعدش و دیدم باز صدام میکنن بلند شدم تو حالت خواب و بیدار همراهمو دیدم