امروز صب بیدار شدم ک صبحونه دخترمو شوهرمو بدم بگم ک ما تو ی ساختمون با مادرشوهرمیم صبحا بعضی وقتا شوهرم میره نون تازه از مادرش میگیره
امروز یکم زودتر بیدار شدم پیدم مادرش دیر رفت موقعی ک اومد ما داشتیم صبحانه میخوردیم بعد صدای در اومد گفتم فک کنم آلان اومد گفتش اومدن؟گفتم منظورت کیه گفت هیچی همون دختر بشگه(مادرشوهر توی کارگاه خیاطی کار میکنه ک همکار دختر جوون داره ک خودشم میدونم سالم نیست)گفتم نه با اون نبود گفت آخه اکثرا میاد پایین بعد من گفتم کار مامانت درست نیست نباید ی همجین دختریو تو خونه راه بده تازه برادرشوهرمداکثرا صبحانه پایین پیش مادرشوهذمه شوهرم گفت ب دختر گفت تو نباشی من صبحانه نمیخورم
بعد از چند دقیقه پول جلوم پرت کرد گفت برا کار دیشبه
رفت موهاشو شونه کرد تو آیینه نگاه کردو گفت خوشگله و هزار خاطرخواه دار.....حسین تو قلب همه جا داره(اسمش) گفتم عجب ینی چی گفت منظور قلب خانودهامون بود
بگم ک شغلش کلا با خانوما سروکار داره
تازه میخاد شغلشو ارتقا بده اونم با سرمایه پدری من
شما بودین چیکار میکردین
بهش زنگ زدم میگم خب چرا این حرفو زدی میگم میخاستم تو رو اذیت کنم تو منو اذیت کردی
خیلی گریه کردم خیلی من هیچکسو مدارم لطفا راهنماییم کنین😭