خرابکاری زیاد دارن ولی من میزارم پای بچگیشون خیلی گیر نمیدم
اما یبار قشنگ میخاستم سرم رو بکوبم دیوار
خیر سرم واسه همسرم میخاستم سورپرایز تولد بگیرم
تو خونه همش وقتی همسرم نبود راجب کیک ودیزاین اینا حرف میزدم با تلفن
اصلا فک نمیکردم پسرم توجه کنه
یبار شب داشت کارتون میدید همسرم هم خونه بود
یهو تو کارتون تولد بود کیکش شبیه زمین فوتبال بود
پسرم نه گذاشت نه برداشت داد زد گف ماااااماااان میشه کیک تولد بابا رو زمین فوتبال سفارش بدی
من ی لحظه شک زده نگاش کردم
همسرم فهمید خندیید
بعد من بخاطر اینکه سورپرایزم بهم خورده اونقدددددد ناراحت شدم گریه کردمم
همسرم همش خندش میگرفت من بیشتر حرصی میشدم
میگفت بابا اصن من تا تولد یادم میره عیب نداره.
هر کلمه ای ک میگف من یاد برنامه هایی ک ریخته بودم میفتادم هی شدیدتر گریه میکردم
وای تا یکی دوماه همش همسرم میخندید به این ماجرا