والا اینا دیگه شووورشو درآوردن.
من با ویار شدید افتادم گوشه خونه بابام و مادرم همش مراقبمه.پدرشوهرمم امروز بردن آنژیو کردن و فنر زدن براش و قبل از اینم یه هفتس که شوهرم اسیر از این بیمارستان و اون بیمارستانه.
حالا الان میگه ی فنر دیگه باید بزنن برای باباش که دقیقا افتاده روزی که من میخوام بعد از چند وقت طولانی دوستامو ببینم.راهشم خیلی بدمسیره میترسم با اسنپ یا آژانس برم (آخه یکم بیابونیه خوف میکنم) ماشینم که دسته همسره محترمه😑😑😑😑😑
خسته شدم بخدا دوتا خواهر داره اصلا انگار نه انگار که این بابا ، بالای اونام هست😑
انگار نه انگار داداششون یه زنم داره😑
حالم ازشون بهم میخوره.
بخدا اگر شوهرم برام وقت نزاره و منو نبره خونه دوستام بخدا خون ب پا میکنم😭😭😭
خسته شدم از بیمسئولیت بود خواهرای بدرد نخورش.
زندگی ما رو هواس چون آقا تک پسره و دوتا آبجی بدرد نخور داره که واقعا علف هرز پر خاصیت تر از ایناس😑
گیج شدم و عصبانی اصلا نمیدونم چیکار کنم🥺😭