زنی را میشناسم من،که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن،درون اشپزخانه،سرود عشق میخواند…نگاهش ساده و تنهاست،صدایش خسته و محزون،امیدش در ته فرداست………زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه،ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم را پس از من میزند شانه؟……زنی با تار تنهایی لباس تور میبافد،زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند………زنی را میشناسم من که میمیرد ز یک تحقیر ،ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر……زنی با فقر می سازد،زنی با اشک میخوابد،زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمیداند…زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را، ز مردم میکند مخفی ،که یکباره نگویندش چه بدبختی،چه بدبختی……زنی را میشناسم من که شعرش بوی غم دارد،ولی میخندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد… تقدیم به بانوان سرزمینم که هرکدام در پس لبخندشان،غمی پنهان دارند…به امید روزی که تمام زنان و دختران این مرز و بوم شاد و آزاد باشند😔
من با کامن نسلشونو نابود کردم کل وسایل آشپزخانه ریختم تو پذیرایی و بالا و پایین و زیر و داخل همه جای کابینت ها رو سم کامن زدم و بالای کابینت ها سم پودری ریختم ....سه تا سم کامن خالی کردم تو آشپزخونه و درو بستم رفتم تا فردا غروبش نیومدم خونه وقتی اومدم جنازه همشون تو آشپزخونه افتاده بود و بعد اون دیگه ندیدم سوسک..البته ما مستاجر بودیم کابینت زیر ظرفشویی پوسیده بود پشت اون تخم گذاری کرده بودن اونم کلا کندیم انداختیم رفت و صاحب خونه کابینت جدید زد
من پارسال ک اومدم اینخونه پربوداز درودیوار راه میرفتم ی سم بود مثل شیشه پاکنه مشکی رنگ بود اونو زدم رفتنم ولی گهگداری یدونه میبینم اونم همش دوروبر کابینت ظرفشویی
مطمن باش نتیجه میگیری فقط همونطور که گفتم انجام بده آشپزخونه منم پر بود ها روز هم میدیدم من تازه یک ماه بود اومده بودم اونجا بعد من از خونه قبلی اومدنی کل وسایلم شستم آوردم دوباره همرو مجبور شدم بشورم... مشکلت حل شد برام دعا کن
اره همین که دوستمون بالاتر گفت مثل بیسکوییته خودشه. ببین من همهههههه چی امتحان کردم چاره اش فقط و فقط همونه
زنی را میشناسم من،که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن،درون اشپزخانه،سرود عشق میخواند…نگاهش ساده و تنهاست،صدایش خسته و محزون،امیدش در ته فرداست………زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه،ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم را پس از من میزند شانه؟……زنی با تار تنهایی لباس تور میبافد،زنی در کنج تاریکی نماز نور میخواند………زنی را میشناسم من که میمیرد ز یک تحقیر ،ولی آواز میخواند که این است بازی تقدیر……زنی با فقر می سازد،زنی با اشک میخوابد،زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمیداند…زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را، ز مردم میکند مخفی ،که یکباره نگویندش چه بدبختی،چه بدبختی……زنی را میشناسم من که شعرش بوی غم دارد،ولی میخندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد… تقدیم به بانوان سرزمینم که هرکدام در پس لبخندشان،غمی پنهان دارند…به امید روزی که تمام زنان و دختران این مرز و بوم شاد و آزاد باشند😔