گفته بودم چو بیایی غم دل باتو بگویم/ چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی...
نمیدانم دلتنگی چگونه وصف میشود...
گاهی دلتنگ کسی هستیم که نیست هرجا نگاه کنیم پیداش نمیکنم ...هیچکس شبیه او نیست و باید دیدار با اورا به قیامت حواله کنیم...
گاهی دلتنگ کسی میشویم که هست ، اما دلش با ما نیست... هر کجا نگاه می کنیم هست... اما دست نیافتنی ترین است...
اما هیچ دلت برای خودت تنگ شده؟!
همیشه منتظر بودی کسی بیاید و خوشحالت کنه حالا نیامده بیشتر دلتنگ کرده....
انگار دوست داریم همیشه دلتنگ و چشم انتظار باشیم...
انگار غم دوری و دلهره ی نداشته ها و انتظار برای رفتن ها درد لذت بخشی است...
رفتنی باید برود و ماندنی می ماند...
ولی ما همیشه چشم انتظار را رفتنی و گلایه کننده ماندنی هستیم.
حالا می فهمم که چرا گفتند اگر این سخت پر از آدمهاست پس چرا این همه دلها تنهاست؟!
دلتنگ کسی هستم که ساعت ها از او بیخبرم... گاهی خودمان باعث این دلتنگی ها هستیم پس میزنیم میشکنیم و بعد می نشینیم حسرت میخوریم... ۱۲ دی ۱۴۰۱