خواهرم چند سال پیش ازدواج کرد و با شوهرش که کار نداشت رفت جنوب،پدرم گفت مغازشو میده اجاره که اینجا باشن مادرم مریض بود نمیتونست تحمل کنه دوریشو
ولی اون رفت🤧پیارسال مادرم فوت کردن خواهرم فقط برای سوم و هفتمش اومد.پارسالم که اومد به بابام سر بزنه،بابام اوم مغازرو داد به ما خواهرمم گفت پاشین نمیدونم میخواین اینجا کار بزنیم اما پا نشدیم چون واقعا اجاره کردیم توافق کردیم دیگه دست ما بود😏بعد حالا آخر هفته اومده بود چند روز بمونه
به من میگه تقصیر تو و داداشاست که نذاشتین مامان بیاد پیش من،مامان بخاطر دوری من دف کرد مرد،خب تو که آدم بودی نمیرفتی.
والا بخدا مامانم با ازدواجش با اون آقا مخالف بود،شوهرشم ادم حسابی نیست که به زور خواهرمو برد میگه باید جبران سالایی که مامانو ندیدمو بکنی میره به بچه هاش میگه موی پسرمو بکشن،پسر کوچیکمو از خواب بیدار کنن ی آدم چرا نامرد اینقدر😭قسمش دادم نکن منو بکش با بچه های بی گناهم کار نداشته باش بخدا بچم بدخوابه سرما خورده گناه داره فرشته معصوم،به بابام میگم بزار برم هفته دیگه میام پیشت میگه نه
چجوری راضیش کنم بچه هام اینجا نمیتونن بمونن پسرم میگه مامان شب منو بغل کن میترسم نورا(دختر خواهرم)بیاد موهامو چنگ بگیره.یواش برم چی بگم بچه مریضه؟؟ناراحت میشه؟