می نویسم یادگاری...
تاکه ماند روزگاری...
بردل باد بهاری....
یا که بر برگ خزانی...
نقش بندد روی سنگی...
روی نور نقره ی مهتاب رنگی...
روی برکه،روی رود جاری و چشم قشنگی...
روی پهنای کویر و سرزمین بس سترگی...
از پی این روزگاران...
روزی آید روزگاری...
روزگار سخت و تاری...
یا که شاید روشن و رنگین کمانی...
زیر مشتی خاک ماند جسم زارم...
کاش خواند کودکی این یادگارم روی آن خاک مزارم...
زنده سازد یاد من را در دل اندوهگین
یا که شاید شاد آن یار دل انگیز بهارم...
آری،آری ...
آری،ازمن مانده تنها خطی از این یادگارم.