سلام
منو یه اقاپسری باهم دوست شدیم و دوستی و درخواست دوستی از طرف من بود
مدتی گذشت و باهم خوب بودیم حدود۹ماه
ایشون اول رابطمون تمام گذشتشو بهم گفت
اما من چون اعتمادنداشتم بهش نگفتم
اما رفته رفته رابطمون خیلی بهترشد درحدی که من خونشون رفت امد دارم و مامانش و اکثرفامیل هم میدونن از طرف ایشون که یه نفر تو زندگیشه
از طرف منم پدرم و عمه هام و دایی و مامان بزرگو خلاصه بگم اکثر فامیلامون میدونن یه جورایی امارسمی نکردیم و نشون ندادیم همو به فامیل بناب این دلیل که خانواده من مخصوصامامانم سخت گیرو سنتی هستند کلانمیشه بهش گفت این داستانو
مشکل من از روزی شروع شد که ایشون گفتن چرا همه فامیل من میدونن و توحتی به پدرت نمیگی بعدش که گفتم من قبلا چون با چندنفر رابطه داشتم و دوست بودم مامانم فهمید منو زد و کلاگوشیم گرفت و این داستاناتا اون روز هم از گذشتع براش نگفته بودم
انگاری وقتی گفتم که روزای قبلش بهم شک کرده بودو رفته بود پیجم هک کرده و خودشم فهمیده بودمن گذشتع ای داشتم و بهش نگفتم و اونجور که خودش میگه بازیش دادم و از اعتمادش سو استفاده کردم اما من فقط اوایل دلیلم این بوده که نباید به غریبه از گذشته بگم و بعدها هم از ترس از دست دادنش نگفتم چیزی تامجبور شدم
الان حدود۱سالونیمه باهمیم و بعد از اونکع داستانو گفتم و خودشم هک کرده بود روزای خوبی نداریم مدام بدو بیراه و جنگ و دعوا
بخاطرش خطم عوض کردم دانشگاه دیگع نرفتم شهردیگه سرکارهم نمیرم کلا هرچی فکرش بکنین بازم بد بینه بهم و اینم بگم که من واقعا رابطمو دوس دارم و نیاز به کمکتون دارم از این جهت که رابطم بهتر شه
هردو متولد ۷۸ هستیم و چندماه از بنده بزرگ ترن
اینم بگم اوایل خوب خیلی ماشین دوست داره ازم پرسید ماشین دارین دروغ گفتم بابام داره چون میترسیدم وضع مالیمون پایین تره هرچیزی فکرکنه یاحتی ولم کنه امامن چون دوسش داشتم دروغ گفتم
یا اینکه مثلا شهرستانی ام یادم رفتع بود بگم
اما الان میگه میترسم هر چندماه یه چیز جدید ازت رو بشه و هی دروغ بگی
چکار کنم بنظرتون🥺🙏
تجربه شما
اولین نفری باشید که نظر میدهید